ژان والژان

نوشته های سید مهدی درباره ی سیاست دین مذهب و اجتماع

ژان والژان

نوشته های سید مهدی درباره ی سیاست دین مذهب و اجتماع

ژان والژان به تو می نگرد که آن سوی در ایستاده ای
با کاردی در دست
و قلبی یخی
که به کشتن من آمده ای
بی آنکه عشق را فهمیده باشی و شب را
اما
من چشمان تو  را می فهمم
حتا زمانی که کارد را در سینه ام جای میدهی
حتا هنگامی که پنجه بر چشمانم می کشی
نابینا نمی شوم
پیش از این
عشقت دو چشم زیبا به من بخشیده بود
با آن می زیم
ژان والژان پنجره را می گشاید
در دوردست جغدی آواز می خواند وباد هوهو کنان توی درختان به او یادآوری میکند که:
او نیست
و
تو تنهایی..
تو تنهایی
ت ن ه ا ی ی..........